سلسبیل

عَیْنًا فِیهَا تُسَمَّى سَلْسَبِیلا

سلسبیل

عَیْنًا فِیهَا تُسَمَّى سَلْسَبِیلا

سلسبیل

سلسبیل در اصل چشمه ایست در بهشت که ان شاالله همه از آن خواهیم نوشید.اما اینجا مکانی است برای مرور یک آیه از قرآن با هم. هدف این است که باور کنیم این کتاب برای ما نازل شده و ما حق داریم در آن تدبر کنیم وآن را بفهمیم. قرآن مهجور است. از قرآن نترسیم وبا آن مانوس شویم.

ای رُخت چون خلد و لعلت سلسبیل
سلسبیلت کرده جان و دل سبیل
سبز پوشان خطت بر گرد لب
همچو مورانند گرد سلسبیل

آخرین مطالب

  • ۱۰ آبان ۹۶ ، ۱۹:۲۹ 72ملت

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ضریح» ثبت شده است

همیشه فکر می کردم قبل از سفر کربلا باید لیاقت پیدا کنم. چله ای بگیرم یا اعمال عبادی ویژه ای

را انجام دهم. برنامه محرم هر ساله هم همین بود. چله ی عاشورای وارده و...

وهمه اینها برای این بود که لایق شوم برای زیارت حضرت ارباب.

اما حساب امسال با سالهای قبل متفاوت بود، نه حال روحی سنوات گذشته را داشتم نه از آن چله ها

خبری بود. به قول خودم در اوج بی لیاقتی. ومگر می شود با این حال روحی خراب وقلبی که مشغول

شده به گناهان لایق زیارت شد!؟

سالهای قبل به پشتوانه عبادات شوق زیارت بود و امسال با این کسالت شرم حضور.

واما فوقع ما وقع  که خودش کلی حکایت دارد وبعد از عمری برای اولین بار عازم زیارت عتبات شدم.

و چه اتفاقاتی در سفر افتاد که همه اش لطف حضرت ارباب بود.

وچه آشکارا در این سفر دست حضرتش را دیدم و... بماند.

تازه فهمیدم این سفر را به عنایت دهند نه لیاقت. وچه لطفی بود که با پشتوانه آن ریاضات و چله ها

مشرف نشدم که اگر اینگونه می شد در خیال خودم می پنداشتم که عباداتم مرا لایق زیارت کرده

وحال اینکه کدام عبادت است که بتواند این عبد بی چیز رالایق کند برای زیارت آن مولایی که همه چیز است.

وقتی اولین بار بعد از عمری در مقابل ضریح ایستادم و بغض سی ساله ام نه فضای شکفتن داشت

در آن انبوه جمعیت ونه راهی برای بازگشت به سینه. در گلو مانده بود و راه نفس را بند آورده بود.

ومن در نفس نفس های زائرانت محروم مانده بودم از دم وبازدم. ونفسم بند آمده بود ،چشمهایم

خیره به ضریح، توان پلک زدن را هم نداشت.شاید نمی خواست در این دم آخری لحظه ای حتی

به قاعده یک پلک برهم زدن از تو غافل شود.

من بودم و نفس بند آمده در هوای تو که ناگهان ابو مخنف نوشت

وحسین چون باز شکاری سر رسید و زائرش را از انبوه زائران جدا کرد و...

بغضم شکفت،نفس بند آمده باز آمد ومن بودم تو...

این سفر به عنایت تو بود نه لیاقت من که همه زندگی ام به عنایت تو است نه لیاقت...

ساقی
۲۰ آذر ۹۴ ، ۱۵:۱۶ موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۸ نظر