وَإِذا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ(204 اعراف)
وقتی بعد از مدتها به زیارت معشوق نائل می شوی دلت پر است از گفتن نگفته هایی که مدتهاست روی دلت تلمبار شده است. آن قدر می گویی و می گویی که حواست از خودت پرت می شود،آن قدر می گویی که دیگر او را نمی بینی. و هرچه هست گلایه هایی است که حاصل فراق است. فراموشت می شود که همه این گلایه ها از فراق است و وصال که حاصل شد همه اینها کنار می رود. یادت می رود که ظلمت شب به خاطر هجران خورشید است. جاییکه خورشید حاضر است، دیگر ظلمتی نیست که تو گلایه اش را کنی. و تو همه را از یاد برده ای.چشمهایت را بسته ای و خورشید در چشم های بسته طلوع نخواهد کرد. آنچه تو گلایه می کنی ظلمت شب نیست،گلایه از چشم های بسته ی خودت است. چشم هایت را باز کن. چشم ها را که باز می کنی دیگر گلایه ای نیست . همه نور است و حضور.
قرآن را به دست می گیری و مشغول خواندن می شوی. باز حواست نیست. آیه ها را یک به یک می خوانی و پیش می روی. به کجا می خواهی برسی. صبرکن!مصحف را ببند.قرآن در مقابل توست.گوشهایت را باز کن.آیه به آیه در مقابلت تلاوت می شود(وهرگاه قرآن خوانده شود، به آن گوش دهید و ساکت شوید (تا بشنوید)، باشد که مورد رحمت قرار گیرید)
مصحف را می بندی،زبان به دهان می گیری. چشم هایت را به آیه های روشن امامت می سپاری.قلبت آرام می گیرد. آیه ها را می شنوی.قرآن دارد با تو سخن می گوید. و چه زیباست این تلالو جمیل انوار هدایت امام. دیگر ظلمتی نیست. گلایه ای نیست. امام هست.