مهمان ناخوانده
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَدْخُلُوا بُیُوتًا غَیْرَ بُیُوتِکُمْ حَتَّى تَسْتَأْنِسُوا
وَتُسَلِّمُوا عَلَى أَهْلِهَا ذَلِکُمْ خَیْرٌ لَّکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ(27نور)
برای ورود به هیچ خانه ای اجازه نمی گرفت و هیچ خانه ای هم حاضر نبود میزبان میهمانی همچو او باشد.
از او می ترسیدند در حالیکه او مشتاق آنها بود. با آمدنش فضا آرام می شد و با رفتنش خروش و
تلاطمی عجیب بر می خاست.
آن شب قرار بود وار د خانه ای شود که با همه خانه هایی که تا به حال رفته بود متفاوت بود.
ایستاد.کوبه درب را به صدادر آورد.اما آنسوی درب قیامتی بر پا بود.صدای درب که شنیده شد هیاهوها فروکش کرد.
کوبه درب بیش از همه دل دختر را لرزانده بود. برخاست. کیست؟
خودش را معرفی نکرد. فقط گفت غریبی هستم و اجازه دیدار می خواهم.
حال پدرم مساعد نیست بعدا بیا.
ساعتی گذشت باز کوبه ی درب،باز غریبه،باز دختر وباز وعده ای برای... نه این بار پدر چشم باز کرد.
دخترم او را می شناسی؟
نه پدر جان.
او کسی است که قبل از من از هیچ کس اجازه نگرفته و بعد از من نیز نخواهد گرفت.
خداوند امر فرموده بود بر قبض جان رسولش. رسولش اذن داده بود بر ورودش. و حالا عزراییل
می خواست داخل شود. اما با چه رویی ورود کند به خانه ای که فاطمه آنجاست، آیا فاطمه هم اذن می دهد؟
در مقابل فاطمه مگر می شود جان از پدرش ستاند؟
فاطمه نا آرام است.عزراییل عرق شرم بر چهره دارد. پیامبر فاطمه را در آغوش می گیرد.
بشارتی می دهد. فاطمه آرام می شود.
عزراییل بر اهل بیت اسلام ،سلام می دهد و والسلام.
*
*
*
چند روزی بیش نگذشته است. فاطمه باز پشت درب آمده . کسی درب را می کوبد نه با کوبه
نه بادست با هرچه هست می کوبند. همین ایام است.
دیگری کسی عرق شرم بر چهره ندارد . مسلمین این آیه را از قرآنشان حذف کرده اند.
درب میشکند. وفاطمه هنوز پشت درب نه....
فاطمه زیر درب شکسته است. چهل نامرد جنگی از روی درب داخل می شوند.
وفاطمه باید مهیای خروج این مردمان باشد.
لما کان قبل وفاة رسول الله صلى الله علیه وسلم بثلاثة أیام أهبط الله جبریل إلیه ، فقال : یا أحمد إن الله عز وجل أرسلنی إلیک إکراما لک ، وتفضیلا لک ، وخاصة لک ، یسألک عما هو أعلم به منک ، یقول : کیف تجدک ؟ قال : أجدنی یا جبریل مکروبا ، ثم جاءه الیوم الثانی فقال : یا أحمد إن الله أرسلنی إلیک إکراما لک ، وتفضیلا لک ، وخاصة لک یسألک عما هو أعلم به منک یقول : کیف تجدک ؟ قال : أجدنی یا جبریل مکروبا ، ثم عاد الیوم الثالث فقال : یا أحمد إن الله أرسلنی إلیک إکراما لک ، وتفضیلا لک ، وخاصة لک یسألک عما هو أعلم به منک یقول : کیف تجدک ؟ قال : أجدنی یا جبریل مکروبا ، وأجدنی یا جبریل مغموما ، وهبط مع جبریل ملک فی الهواء یقال له : إسماعیل على سبعین ألف ملک ، فقال له جبریل : یا أحمد هذا ملک الموت یستأذن علیک ، ولم یستأذن على آدمی قبلک ، ولا یستأذن على آدمی بعدک ، فقال رسول الله صلى الله علیه وسلم : ائذن له ، فأذن له جبریل فدخل ، فقال له ملک الموت : یا أحمد إن الله أرسلنی إلیک وأمرنی أن أطیعک ، إن أمرتنی بقبض نفسک قبضتها ، وإن کرهت ترکتها ، فقال جبریل : یا أحمد إن الله قد اشتاق إلى لقائک ، قال رسول الله صلى الله علیه وسلم : یا ملک الموت امض لما أمرت به ، فقال جبریل : یا أحمد علیک السلام هذا آخر وطئی الأرض ، إنما کنت أنت حاجتی من الدنیا .
الطبقات الکبری ، ابن سعد (230هـ) ، ج2 ، ص 259 و البدایة و النهایة ، ابن کثیر (744هـ) ، ج 5 ، ص 297 و المعجم الکبیر ، طبرانی (360هـ) ، ج 3 ، ص 129 و مجمع الزوائد ، هیثمی (807 هـ) ،ج9 ، ص 35 و کنز العمال ، متّقی هندی (975هـ ) ،ج7 ، ص 251 .
سه روز از عمر رسول اکرم صلّى اللّه علیه و آله باقى مانده بود، «جبرئیل» بر آن حضرت نازل شد و گفت: یا احمد! همانا خداى تعالى بر اثر گرامى داشتن و فضیلت تو و خصوصیتى که با تو داشته مرا بسوى تو فرستاده است و از موضوعى مىپرسد که خود او، نسبت به آن از تو، داناتر است. و آن سؤال اینست که مىفرماید، چگونه خود را مىیابى؟ در پاسخ گفت: اى جبرئیل! خود را اندوهناک و دلگیر مشاهده مىکنم. روز دوم، «جبرئیل» فرود آمد و به دیدار رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله شرفیاب شد و همان مطالب روز قبل را گفت و اضافه کرد: یا احمد! خدایتعالى از تو مىپرسد، حال خود را، چگونه احساس مىکنى؟ در پاسخ فرمود: احساس غم و اندوه مىکنم. «جبرئیل» بازگشت. و روز سوم، بحضور مبارک شرفیاب شد و همان مطالب دو روز پیش را تکرار نمود و افزود: خدایتعالى چگونگى حال تو را جویا مىشود؟ در پاسخ فرمود: خود را اندوهناک و غمناک مشاهده مىکنم. در این روز، «جبرئیل» به اتفاق «عزرائیل» و فرشتهاى به نام «اسماعیل» همراه با هفتاد هزار فرشته دیگر به حضور مبارک شرفیاب گردیده بود.
«جبرئیل»،( که پیش از «عزرائیل» و «اسماعیل» به حضور مبارک رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله شرفیاب شده بود ) پس از پرسش و پاسخ روز اول، به عرض رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله تقدیم داشت: اینک «عزرائیل»، اجازه ورود بر شما را دارد، با اینکه پیش از شما از احدى اذن ورود نخواسته و پس از شما هم، از کسى اجازه نخواهد خواست! رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله به «جبرئیل» گفت: به وى اجازه ورود بده. «عزرائیل» بحضور مبارک شرفیاب شد و در برابر رسول اکرم صلّى اللّه علیه و آله توقف کرد. و گفت: یا رسول الله! یا احمد! خداى تعالى مرا بسوى تو اعزام کرده است و دستور داده، هر چه بفرمائى، اطاعت کنم؛ اگر دستور دهى، جان تو را قبض کنم، قبض مىکنم. و اگر دستور دهى، تو را به حال خود واگذارم، از تو اطاعت کرده و قبض روحت نخواهم کرد. رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود: هر وظیفهاى که نسبت به من دارى، انجام بده.
«عزرائیل» گفت: وظیفه من بسته به فرمان شماست. «جبرئیل» گفت: یا احمد! خداى تعالى اشتیاق دیدار تو را دارد. رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود: اى عزرائیل! مأموریت خود را بجاى بیاور. «جبرئیل» نزدیک به قبض روح پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله، گفت:
درود خدا بر تو، اى رسول خدا! اینک آخرین گامى است که بر روى زمین مىگذارم. و از این پس، به زمین نخواهم آمد؛ زیرا منظور من، از آمدن به زمین، وجود مقدس تو بود. و اکنون که از این جهان به جهان دیگر مىخرامى، دیگر نیازى به فرود به زمین ندارم. رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله بدین گونه دار فانى را وداع گفت .