سلسبیل

عَیْنًا فِیهَا تُسَمَّى سَلْسَبِیلا

سلسبیل

عَیْنًا فِیهَا تُسَمَّى سَلْسَبِیلا

سلسبیل

سلسبیل در اصل چشمه ایست در بهشت که ان شاالله همه از آن خواهیم نوشید.اما اینجا مکانی است برای مرور یک آیه از قرآن با هم. هدف این است که باور کنیم این کتاب برای ما نازل شده و ما حق داریم در آن تدبر کنیم وآن را بفهمیم. قرآن مهجور است. از قرآن نترسیم وبا آن مانوس شویم.

ای رُخت چون خلد و لعلت سلسبیل
سلسبیلت کرده جان و دل سبیل
سبز پوشان خطت بر گرد لب
همچو مورانند گرد سلسبیل

آخرین مطالب

  • ۱۰ آبان ۹۶ ، ۱۹:۲۹ 72ملت

مُّحَمَّدٌ رَّسُولُ اللَّهِ وَالَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّاء عَلَى الْکُفَّارِ رُحَمَاء بَیْنَهُمْ (فتح29)

سالهای سال است که رهبر معظم انقلاب فریاد سر داده اند این عمار؟

آنهم در کشوری که پر است از انسانهای وارسته ای که درس دین خوانده اند و بر کرسی دانش تکیه 

زده اند و بعضی در اعلی درجه ایمان وتقوی سیر می کنند. ایشان هنوز دنبال عمار می گردد.

برایم عجیب بود در کشوری که مجلسی دارد که اعضایش از میان دانشمندان دینی انتخاب می شوند 

وهمه ی شان مجتهد بوده و بعضی صاحب فتوی و رساله اند مگر پیدا کردن عمار در بین این 88 نفر 

سخت است که رهبری میان مردم فریاد این عمار سر می دهد. مگر عمار چه کرده بود. خدایا امام 

عزیزم چه در این پیر صحابی پیامبر و علی می بیند که از میان این همه امروز او را فریاد می زند. با 

خودم می گفتم شمشیر مالک که برنده تر است چرا آقایم مالک نمی خواهد در این آشوبهای جهانی 

. چرا این عمار؟

عمار خودت بگو که چه کرده ای که در هر زمان علی تو را می خواند؟

کاسه شیری را که غلامش به دستش داده بود زمین گذاشت و آرام گفت کاری را که از علی هم 

ساخته نبود!!!

من علی را ثابت کردم. من یکی بودن علی و محمد را به همه ثابت کردم.نه فقط به کوفیان که 

شیعیانش بودند بلکه به شامیان هم ثابت کردم که عمار محمد، عمار علی است. عمار عمار است. 

علی ،محمد است. در کنار علی ماندم و با تمام کهولت سنم به صفین آمدم . وفریاد زدم این پرچم 

محمد است وآن دیگری پرچم شیطان .من در کنار محمد بارها مقابل آن پرچم جنگیدم خوب می 

شناسمش .همین را گفت و ابوالغاریه به سوی او حمله کرد واین پیر مرد نود واندی ساله را به 

شهادت رساند.

حالا می فهمم بعد از شهادت عمار چرا صفین به حکمیت رفت حتی با وجود مالک. این عمار؟

*

*

*

همه منتخبین مردم در خبرگان قابل احترامند وبزرگوار ومن جسارت سوال پرسیدن از ایشان را به خود 

نمی دهم. اما ای کاش ایشان که این آیه را بیشتر از من خوانده وبر تفسیرش آگاه تر از منند از 

خودشان بپرسند که ما چه کرده ایم که دشمن از ما نمی ترسد؟ چرا فقط نام سه تن را می برد؟

نکند دشمن از عملکرد ما خشنود است. ای کاش بپرسند.

*

*

*

جناب رییس جمهمور محترم گفتند انتخابات درسهای زیادی داشت . بله به شرطی که درس گیرنده 

ای باشد. مثلا کسی که رییس دولت وقت است و کلی ادعای دستاورد دارد وقتی در تهران که کلی 

پزش را می دهد رای سوم می شود باید حساب کار دستش بیاید که مردم  همین مقدار رای را هم 

به شخص دیگری داده اند نه شما مثل انتخابات ریاست جمهوریتان که به حامیتان رای دادند نه شما.

وحامیتان جناب رفسنجانی گفتند مردم از روحانیتی که حرف حق را نگوید روی بر می گردانند.

کلمة حق ویراد بها الباطل. بنده هم با ایشان موافقم. متاسفانه اینقدر حرفهای حقمان را نگفتیم که 

آقایان اراجیف باطلشان را در لباس حق به خورد مردم دادند.

یکی از شرایط ائمه جمعه صراحت لهجه است که متاسفانه به جز آیت الله جنتی و علم الهدی الباقی

تا آنجا که بنده مطلع هستم از آن بی بهره اند.

درس دیگر اینکه حافظه تاریخی مردم ما بسیار ضعیف است . به حدی که منفور ترین چهره اصلاح 

طلبان و مردم به خاطر اقدامات وصدماتش به ملت در کمتر از دو دهه می شود پیر انقلاب و محبوب 

ترین شخصیتشان!!!همان کسی که در مجلس ششم آخر هم نشد امروز رکورد رای تهران را می شکند.

و درس های دیگر که باشد برای بعد ان شاالله....


پ ن1: ببخشید کمی طولانی شد وشاید از روال این وب خارج ولی لازم بود. می خواستم زودتر 

بنویسم اما ترجیحا حالا که امواج کمی فرو نشسته شاید بهتر باشد.

پ ن2:قاتل جناب عمار را ابوعادیه و ابوالعاویه هم نوشته اند.

ساقی
۱۲ اسفند ۹۴ ، ۱۶:۳۳ موافقین ۷ مخالفین ۰ ۲۰ نظر

تَتَجَافَى جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضَاجِعِ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفًا وَطَمَعًا وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنفِقُونَ (16سجده)


بیشترین فضیلت عبادت مربوط به تاریک ترین ساعات شب است و این بی جهت نیست.

کسیکه در این سیاهی شب از مسیر بیرون نیفتد در روشنایی روز به راحتی طی طریق خواهد کرد.

تاریک ترین شبهای تاریخ شهر رقم می خورد. زوزه ی گرگها چنان در شهر پیچیده بود که 

نفسهایی که به سینه فرو می رفتند را نیز برای بیرون امدن مردد می ساخت چه رسد به 

آدمی که بخواهد پای بیروننهد وقرق گرگها را بشکند.

تاریک ترین ساعات شب بود.صدای گرگها پشت درب خانه اش شنیده می شد. زوزه ای هولناک .

گله گرگها به خانه او هجوم آورده بودند. از جا برخاست. دستی به پهلوهایش کشید.

اینها تا به کسی حمله نکنند آرام نمی گیرند.ترسید که اهل خانه اش از هجوم گرگها آسیب ببینند.

بهترین ساعات عبادت است. تاریک ترین ساعات تاریخ.

طعمه ای شد برای حمله گرگها وانفاق کرد از جانش وآنچه عزیز تر از جانش بود.

*

*

*

شنیده است که این جماعت در کربلا باحسین چه می کنند آنهم فقط به جرم اینکه پسرعلی است.

نمی خواهد مدینه ،کربلای علی شود. یعنی تا فاطمه زنده است کسی نمی تواند ...

هنوز سرگرم فاطمه بودند که عده ای علی را دست بسته بیرون آوردند.علی سالم بود.

*

از بستر که برخاسته بود اقامه نماز عشق کرده بود به مولایش علی نمازی که با مسمار پشت 

درب رکوعش را به جای آورده بود واکنون در میان کوچه ها پشت سر علی به سجده می رود.

نمازی را که با جماعت شروع کرده بود(خودش و محسنش)حالا بی او به فردا تمام می کند.

ساقی
۲۹ بهمن ۹۴ ، ۱۹:۳۵ موافقین ۸ مخالفین ۰ ۱۸ نظر

وَاللّهُ أَنزَلَ مِنَ الْسَّمَاء مَاء فَأَحْیَا بِهِ الأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا إِنَّ فِی ذَلِکَ لآیَةً لِّقَوْمٍ یَسْمَعُونَ(نحل65)


وقتی بارندگی کم می شود ذخایر آب هم کم کم رو به کاستی می رود. به چرخه ی آب که نگاه می کنی

می بینی بین بارندگی و ذخایر آب رابطه مستقیم وجود دارد. هرچه تبخیر بیشتر باشد بارندگی بیشتر است.

وقتی دریاچه ای در منطقه ای می خشکد بار ندگی آن منطقه نیز به شدت کاهش می یابد و کاهش بارندگی

ادامه خشکی را به همراه دارد واین یک چرخه است. و زمینی که خشکید اگر باران نبیند می میرد.

رابطه چشم و دل نیز همینطور است اگر باران اشکهای کسی نبارد دریای دلش خشک می شود.

دریای دل که خشک شد چشم نمی بارد. علمای اخلاق می گویند وقتی قصی القلب باشی اشک چشمت

 خشک می شود. و دل بی اشک چشم می میرد. می شود زمین بایر. می شود کویر.

وقتی دریک چرخه اینچنینی قرار می گیری راهی برای اصلاح چرخه از درون وجود ندارد مگر اینکه توده ای

از خارج بیاید و ببارد تا چرخ وامانده این چرخه دو باره بچرخد و دریاچه خشکیده جان بگیرد و دل مرده زنده

شود و چشمه ها دوباره جاری گردند.

و امروز چرخه دل ودیده من به خشکی خورده است و محتاج است به توده ای از روضه های باران زای تو

که سیلی از اشک را برایم بیاورد ودلم را غرق کند در اشک بر تو ای حسین.


می خواهم دست بزنم به دامن آقایی که هر صبح و شام برای تو گریه می کند. می خواهم مدد بگیرم از اشکهایش

تا این دل مرده ام را زنده کند.اشکهایی که هر صبح و شام جاریست برای تو ای حسین.


مگر نه اینکه هر زمین بایر و مرده ای را امام مالک است. ای مالک دل من بیا تحجیر کن دور تا دور این

زمین را تا دیگران بفهمند که صاحب دارد. بیا و عمارتت را اینجا بنا کن آقای من.


پ ن:تحجیر کردن عملیاتی است که در زمین های مرده انجام میدهند برای اینکه نشان دهند صاحب دارد وشخص دیگری ادعای آن را نکند.(سنگ چینی کردن)


ساقی
۱۷ بهمن ۹۴ ، ۲۰:۱۷ موافقین ۷ مخالفین ۰ ۱۷ نظر

وَقَالَتْ لِأُخْتِهِ قُصِّیهِ فَبَصُرَتْ بِهِ عَن جُنُبٍ وَهُمْ لَا یَشْعُرُونَ(11قصص)


اصولا روابط ما آدمها بر اساس مهر ومحبت شکل می گیرد. هر چه میزان این محبت ها بیشتر باشد 

روابط نزدیک تر است.حد اعلای روابط عاطفی را میتوان میان خواهر وبرادر یافت.اما این عاطفه هم 

همانند هر چیز دنیایی دیگر محدودیت دارد.ما در روایط عاطفی تاجایی جلو می رویم که منافعمان به 

خطر نیفتدحالا بسته به میزان لذتی که ازآن رابطه میبریم ممکن است بهایی را نیز بپردازیم،ولی هیچ وقت این بها ، بهای جان نمی شود.برای رد شدن از جان نیرویی

عظیم تر از عاطفه لازم است.نیرویی که محدود نباشد،نیرویی که جاذبه داشته باشد.

نیرویی به نام عشق.

*

*

*

مادر موسی وقتی فرزندش را درتابوت گذاشت وبه آب انداخت،می خواست خواهرش را نیز از پی او

روانه سازد.اما مگر پای عاطفه خواهری چقدر میتواند برادر را دنبال کند؟خواهرموسی پایی 

میخواست که او را تا دل شیر، تا دل خطر تا مرگ همراهی کند. مادر موسی را در تابوت ،و 

عشق به موسی را در سینه خواهرش به ودیعه نهاد. حال این عشق می توانست دختر را تا 

نا کجا آباد همه خطر هایی که موسی را تهدید می کند پیش ببرد.

وقتی پیامبر روضه حسین را برای فاطمه خوانده بود آرام وقرار نداشت.حسین را چگونه باید 

رها میکرد.آنجا که نه رسول الله است نه پدرش علی نه برادرش حسن و نه او که عاشق 

حسین است او که مادر حسین است. ونه فاطمه.چندی نگذشت که زینب پای در وجود

 نازنین فاطمه نهاد.حالا خیال فاطمه آسوده تر گشته بود. خواهری بود که بتواند از پی برادری 

مادرانه روانه شود. وزینب دنبال برادرش روانه شد . قدم به قدم ، دوش به دوش، تا به آنجا

که ایستاد.فَبَصُرَتْ بِهِ عَن جُنُبٍ

حسین را سیل کوفیان به سوی گودال برد. وسیل با خودش چه چیزها که نیاورده بود. 

تیر،نیزه،شمشیر،سنگ . کار زینب سخت شده بود .فاطمه پادرمیانی کرد خودش وارد گودال شد. 

زینب چشم هایش را بست و حسین بود و مادر بود و ...بوی عطر سیبی که در آغوش یاس شکفته باشد.

هنوز اشکهای وداع برادرش در خاطرش خشک نشده است که نامه برادر خرمن خیس خاطراتش را 

به آتش می کشد.بازهم زمان ظهور عشق مادری است در خواهر. راهی خراسان می شود. فاطمه

 معصومه و علی بن موسی الرضا، و باز داستان خواهر و برادر. بنی العباس بنی امیه نیست . نمی 

گذارند داستان زینب تکرار شود.در میانه راه برادران و برادرزادگانش شهید می شوند و خودش 

مسموم. به قم می آید. به عش آل الله. دختر پیامبر وارد شهر می شود. مردم قم مردم شام 

نیستند.نمی گذارند داستان زینب تکرار شود.آنچه از بامها می ریزد سنگ وخاکستر نیست گلهایی 

است که با اشک بر روضه زینب شکفته است و امروز نثار فاطمه معصومه می شود.

اهل قم خوب می دانند فاطمه نام گلی است که عمرش زیاد نیست، پس خوب قدرش را می دانند.

شاید دعای مادر بود که این خواهر به برادر نرسد تا رفتنش را تا باز آمدنش را تا به خود پیچیدنش را 

نبیند. مادر است دیگر دلش تاب نمی آورد.


پ ن:به مناسبت دهم ربیع الثانی سالروز شهادت حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها

ساقی
۰۱ بهمن ۹۴ ، ۱۰:۴۰ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۰ نظر

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَدْخُلُوا بُیُوتًا غَیْرَ بُیُوتِکُمْ حَتَّى تَسْتَأْنِسُوا

وَتُسَلِّمُوا عَلَى أَهْلِهَا ذَلِکُمْ خَیْرٌ لَّکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ(27نور)


برای ورود به هیچ خانه ای اجازه نمی گرفت و هیچ خانه ای هم حاضر نبود میزبان میهمانی همچو او باشد.

از او می ترسیدند در حالیکه او مشتاق آنها بود. با آمدنش فضا آرام می شد و با رفتنش خروش و 

تلاطمی عجیب بر می خاست.

آن شب قرار بود وار د خانه ای شود که با همه خانه هایی که تا به حال رفته بود متفاوت بود.

ایستاد.کوبه درب را به صدادر آورد.اما آنسوی درب قیامتی بر پا بود.صدای درب که شنیده شد هیاهوها فروکش کرد.

کوبه درب بیش از همه دل دختر را لرزانده بود. برخاست. کیست؟

خودش را معرفی نکرد. فقط گفت غریبی هستم و اجازه دیدار می خواهم.

حال پدرم مساعد نیست بعدا بیا.

ساعتی گذشت باز کوبه ی درب،باز غریبه،باز دختر وباز وعده ای برای... نه این بار پدر چشم باز کرد.

دخترم او را می شناسی؟

نه پدر جان.

او کسی است که قبل از من از هیچ کس اجازه نگرفته و بعد از من نیز نخواهد گرفت.

خداوند امر فرموده بود بر قبض جان رسولش. رسولش اذن داده بود بر ورودش. و حالا عزراییل

 می خواست داخل شود. اما با چه رویی ورود کند به خانه ای که فاطمه آنجاست، آیا فاطمه هم اذن می دهد؟ 

در مقابل فاطمه مگر می شود جان از پدرش ستاند؟

فاطمه نا آرام است.عزراییل عرق شرم بر چهره دارد. پیامبر فاطمه را در آغوش می گیرد.

بشارتی می دهد. فاطمه آرام می شود.

عزراییل بر اهل بیت اسلام ،سلام می دهد و والسلام.

*

*

*

چند روزی بیش نگذشته است. فاطمه باز پشت درب آمده . کسی درب را می کوبد نه با کوبه

نه بادست با هرچه هست می کوبند. همین ایام است.

دیگری کسی عرق شرم بر چهره ندارد . مسلمین این آیه را از قرآنشان حذف کرده اند.

درب میشکند. وفاطمه هنوز پشت درب نه....

فاطمه زیر درب شکسته است. چهل نامرد جنگی از روی درب داخل می شوند.

وفاطمه باید مهیای خروج این مردمان باشد.

ساقی
۲۲ دی ۹۴ ، ۱۹:۳۴ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ نظر

وَمَن قُتِلَ مَظْلُومًا فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِیِّهِ سُلْطَانًا(اسرا 33)



خیلی سعی کردم چیزی بنویسم تا کمی از هزاران حرف تلمبار شده روی دلم را خالی کنم ولی نشد

از کجا باید شروع می کردم؟ خباثت آل سعود یا مظلومیت همیشگی شیعه که این روزها وقتی با 

اقتدارش همراه می شود دردناک تر نمود می کند.

باید از خلخال کشیدن از پای زن یهودی و غیرت مرد مسلمان و دق کردن و مردن می نوشتم یا

از شهید شدن مظلومانه رهبری شیعه در ام القری اسلام و مسولینی که دارند پیکرش را وارسی 

می کنند تا ببینند چشم هایش آبی بود یانه. چون در ادبیات دیپلماسیشان خوانده اند چشم هرچه 

آبی تر باشد خون سرخ تر است و موضع گیری شدید تر.

بی خیال همه این نوشته ها یی که نوشتم و نانوشته هایی که روی دلم ماند.

دلم خوش است که شیخ شهید ولی دارد و او انتقام خونش را خواهد گرفت.

و ان شا الله ولی اش سلطنطشان را می گیرد




شیخ نمر عزیز ما را ببخش به خاطر همه ی ضعف هایمان. ما را ببخش که تو جنگیدی و ما آرمیدیم

تو شهید شدی و ما داریم شقی می شویم از بس خون به نا حق ریخته شده دیده ایم و سکوت 

کرده ایم. ما را ببخش که فقط در نوشتن پیام تسلیت استادیم. ما را ببخش که یاران خوبی نبودیم

حالا که بخشیدی شفاعتمان کن


ادامه مطلب را تازه اضافه کردم نوشته خوبی بود ببینید

ساقی
۱۴ دی ۹۴ ، ۱۴:۰۱ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۶ نظر

وَلَا تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ أُوْلَئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ(19حشر)


زندگی طلبگی است و سختی های معیشتش. این اواخر بیماری همسرم ،مخارج سر سام آور

وهزینه های سنگین پزشکی را نیز بر آن لفزوده بود. بعضی از روز و شبها دست همسرم را گرفته

وبه street restaurant جهت سرو غذا می رفتیم. وسفارشمان همان همیشگی بود. "هوا خوری"

خب این هوا خوری علاوه بر صرفه اقتصادی در تحکیم روابط عاطفی هم موثر بود، به هر حال ساعتی

قدم زدن دونفره است وکلی حرف های...

البته دیگر این اواخر طعم هواخوریهایمان عوض شده بود. گاهی گس،گاهی تلخ و...نمیدانم شایدعلتش آلودگی هوا بود.

طعم غذا که عوض شود طعم زندگی را هم عوض می کند یا شاید این زندگیست که طعم غذا را عوض می کند.

فقر از در آمده بود وایمانمان تلاش بسیار داشت که از پنجره بگریزد.شایدهم باید اصلا خودم 

فراریش می دادم. اصلا مصیبتی شده بود یک شب در شکل سفره غذا پیش می آمد یک شب

در شکل دسته های پول و ماشین و...ومن باید راههای رسیدن به او را می یافتم.

وحالا می فهمیدم چرا فقر که می آید ایمان از پنجره می گریزد.اصلا این هم برای آدمیزاد

بهتر است هم برای ایمانک طفل معصومش.

اوضاع بر این منوال بود که آگهی استخدام آموزش وپرورش از بین طلاب را دیدم.

حساب وکتاب ها شروع شد و دو دوتا کردن های عقل معاش. ونتیجه محاسبات چند روزه ام

شد  الجمع مما امکن اولی من الترک. خب وقتی می شود هم دنیا را داشت عقبی را چرا 

ترک دنیاکنی؟اصلا معلمی شغل انبیاست وچه کاری واجب تر از تعلیم اطفال معصوم مردم و...

و من معلم شدم.و کیست که نداند وضعیت معیشت معلمان چگونه است. و همان آش بود و

همان کاسه . نه ! کاسه اش کمی بزرگتر شده بود.

بعدها برای جبران کمبود ها دعوت یک مدرسه غیر انتفاعی را اجابت کردم. البته شرایطی 

هم داشت. باید کمی ریش ها را کوتاه تر وقیافه ام را update تر می کردم. پر واضح است 

والدین چندین ملیون پول نمی دهند که یک خرمن ریش به بچه هایشان تدریس کند ولو درس

قرآن و دینی وعربی باشد به هر حال باید Gentleman بود. ومن بعد از زدن ریش هایم شدم

یک Gentlemanواقعی وهیچ اتفاقی نیفتاد،فقط سوز سرما صورت وجین شده ام را ازار می داد.

البته می گفتند برای بیدار کردن بشره مفید است لکن بعدها فهمیدم خواب بشر همه از این قسم بیداریهاست.

وحالا سالها می گذرد.هنوز هزینه کلاسهای موسیقی وایروبیک و...فرزندان واهل منزل 

سنگین است.هنوز برای تامین هزینه مهمانی های دوره ای بایدبعضی شبها هواری خوری کنم

البته تنهایی.والبته پنجره خانه جدیدمان دوجداره است. جای ایمان خالی!

چند شب پیش داشتم فیلمی را میدیدم که سربازی از ترس دشمن فرار کرد.سربازی ضعیف و

ناتوان که مایه ننگ هر سپاهی می توانست باشد. ولی توانست خودش را به اردوگاه برساند.

دشمنانی که در تعقیبش آمده بودند به جای سرباز با فرمانده او مواجه شدند. فرماندهی

که نه تنها سربازش را تحویل نداد بلکه با تمام توان از او دفاع کرد و دشمن نا امید برگشت.

یادم آمد که من از اردوگاه امام زمانم(عجل الله تعالی فرجه) بیرون امدم. 

حالا کجا آمدنش مهم نیست بیرون امدنش مهم است.

*

*

و این داستانی است که می تواند ادامه داشته باشد و به جا های بدتر از این ختم شود...

این داستان اشاره کوچکی بود به غفلت از یاد خدا و فراموش کردن او فقط در یک بخش از 

زندگی(معیشت)که حاصلش شد این. و اما...

هدف خلقت این عالم را خداوند عبودیت ذکر می کند وعبودیت چیزی نیست جز یاد خداوند

وشناخت او.وحالا فکرش را بکنید کسی با بالاترین هدف عالم مخالفت کند. مجازاتش چیست؟

تازیانه،رجم،قتل،خلود فی النار؟ شما چه مجازاتی را تعیین می کنیدبرای بزرگترین خطای عالم

یعنی مخالفت با جریان خلقت. خداوند سخت ترین مجازات را تعیین فرموده در یک کلام

کسی که از یاد من غفلت کند(با هدف خلقت مخالفت کند) خودش را از یادش می برم.

و این خود فراموشی حاصل خدا فراموشی است.وشاید همان نفخت فیه من روحی باشد

که دیگر اگرتو او را فراموش کردی یعنی در واقع خودت را فراموش کردی وچه مجازاتی بالاتر از

اینکه آنچه وجه تمایز تو بود با سایر موجودات عالم ،آنچه تو را اشرف مخلوقات می کرد،

آن روح الهی را از تو باز ستاند.وبیشتر از اینها را گفتن خیلی خیلی از دهان من بزرگتر است.

روی آین آیه بیش از اینها دقت کنید خیلی بیشتر. این آیه برای این بنده به آسانی به دست نیامده

ساقی
۰۶ دی ۹۴ ، ۰۱:۱۶ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۸ نظر

 أُوْلَـئِکَ کَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُوْلَـئِکَ هُمُ الْغَافِلُونَ(179اعراف)


در یک مستند حیات وحش نشاﻥ می داد یک ﮔﺮﻭﻩ ﻣﺤﻘﻖ یک ﺳﺮﯼ ﻻﺷﻪ ﻣﺮﻍﺭﻭ ﺩﺍﺧﻞ یک ﺗﻮﺭﯼ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩﻥ ﻭ ﭼﻨﺪ ﮔﻮﺩﺍﻝ ﺑﻪ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﻫﺎﯼ ۱۰-۲۰ ﻣﺘﺮ ﺍﺯ ﻫﻢ ﺣﻔﺮ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩند. 

ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﺪﺗﯽ یک ﺭﻭﺑﺎﻩ آﻣﺪ ﻭ ﮐﻤﯽ ﺑﻮ ﮐﺸﯿﺪ ﻭ یک ﻣﻘﺪﺍﺭ ﺍﯾﻦ ﻻﺷﻪ ﻯ  ﻣﺮغ ها ﺭﻭ ﺟﺎﺑﺠﺎ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺭﻓﺖ؛ 

ﮐﺎﺭﺷﻨﺎﺱ ﺗﯿﻢ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺩﻭﺭﺑﯿﻦ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ ﺍﯾﻦ ﺍﻻﻥ می رود ﻭ ﺑﻘﯿﻪ ﻯ ﮔﻠﻪ ﻭ ﺩﻭﺳﺘﺎﺵ ﺭﻭ می آورد؛ 

ﻭ ﺑﺎ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﺍﺯ یک ﺭوﺑﺎﺕ ﺟﺮﺛﻘﯿﻞ ﺗﻮﺭﯼ ﺭﻭ ﺟﺎﺑﺠﺎ ﮐﺮﺩﻥ ﻭ ﺍﻭﺭﺩﻥ ﺗﻮ ﮔﻮﺩﺍﻝ ﺩﻭﻡ ﻭ مخفی اش ﮐﺮﺩند ﻭ ﺑﺎ یک ﻣﺎﯾﻌﯽ ﮐﻪ ﺍﺳﭙﺮﯼ ﮐﺮﺩﻧﺪ، ﺍﺛﺮ ﺑﻮ ﺭﻭ ﺍﺯ ﻣﺴﯿﺮ، ﺍﺯ ﺑﯿﻦ ﺑﺮﺩﻧﺪ.

 ﺗﻘﺮﯾﺒﺎ ﻧﯿﻢ ﺳﺎﻋﺖ ﺑﻌﺪ همان ﺭﻭﺑﺎﻩ ﻭ ۷-۸ ﺗﺎ ﺭﻭﺑﺎﻩ دیگه آمدن ﺳﺮ ﮔﻮﺩﺍﻝ ﺍﻭﻝ ﻭ ﻫﺮﭼﯽ ﮔﺸﺘﻨﺪ ﻣﺮﻏﻬﺎﺭﻭ ﭘﯿﺪﺍ ﻧﮑﺮﺩند،

ﻫﺮ ﭼﯽ ﺯﻣﯿﻦ ﺭﻭ ﺑﻮ ﮐﺮﺩﻥ ﻓﺎﯾﺪﻩ ﻧﺪﺍﺷﺖ ﻭ آن ۷-۸ ﺗﺎ ﺭﻓﺘﻦ ﻭ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺑﺎﻩ ﺍﻭﻟﯽ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﮔﺸﺘﻦ ﮐﺮﺩ.

ﺟﺎﻟﺒﯿﺶ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻫﯽ ﺑﺎ ﺳﺮﻋﺖ ﻣﯿﮕﺸﺖ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺳﺮﺷﻮ ﺑﺎﻻ ﻣﯿﺎﻭﺭﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺩﻭﺳﺘﺎﺵ ﮐﻪ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺩﻭﺭ می شدند ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﻭ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﻮ ﻣﯿﮑﺸﯿد!؟ 

محققین ﺑﺎ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﺍﺯ ﺳﯿﻢ ﮐﻤﯽ ﺭﻭﯼ ﮔﻮﺩﺍﻝ ﺩﻭﻡ ﺭﻭ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻥ ﺗﺎ ﺣﺪﯼ ﮐﻪ ﺭﻭﺑﺎﻩ ﻣﺮغ ها ﺭﻭ ﺩﻳﺪ.

ﺍﯾﻦ ﺩﻓﻌﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﺟﺎﻟﺐ ﺑﻮﺩ، ﺭﻭﺑﺎﻩ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻣﺮغ ها ﺭﻭ ﺑﺎ ﺩﻧﺪاﻥ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺵ ﺑﺮﺩ.

ﺍﯾﻦ ﺗﯿﻢ ﮐﺎﺭﺷﻨﺎﺱ آمدن ﻭ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ هماﻥ ﮐﺎﺭ ﺭﻭ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﮐﺮﺩﻥ ﻭ ﺗﻮﺭﯼ ﺭﻭ ﺑﻪ ﮔﻮﺩﺍﻝ ﺳﻮﻡ ﺑﺮﺩﻧﺪ و بوی مرغها را با اسپری پاک کردند. 

ﺭﻭﺑﺎﻫﻬﺎ ﻭﻗﺘﯽ دوباره ﺭﺳﯿﺪﻥ ﻫﺮﭼﯽ ﮔﻮﺩﺍﻟﻬﺎ ﺭا ﮔﺸﺘﻦ ﻭ ﻫﺮ ﭼﯽ ﺯﻣﯿﻦ ﺭﻭ ﺑﻮ ﮐﺸﯿﺪﻥ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﺒﻮﺩ ﻭ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺭﻓﺘﻨﺪ.

ﺩﻭﺭﺑﻴﻦ ﺭﻭﺑﺎﻩﺍﻭﻝ ﺭﻭ نشان ﺩﺍﺩ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﻪ ﺟﺴﺖ ﻭ ﺟﻮ ﻧﮑﺮﺩ ﻭ ﺭﻓﺖ ﺩﺍﺧﻞ ﮔﻮﺩﺍﻝ ﺩﻭﻡ ﺩﺭﺍﺯ ﮐﺸﯿﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺣﺎﻟﺖﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻩ ماﻧﺪ، یک ﭼﻨﺪ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺻﺒﺮ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺩﯾﺪﻧﺪ ﺧﺒﺮﯼ ﻧﯿﺴﺖ ﻧﺰﺩﯾﮑﺶ ﺭﻓﺘﻨﺪ ﻭ ﭼﮏ ﮐﺮﺩﻥ ﺩﯾﺪﻥ ﮐﺎﻣﻼً ﻣﺮﺩﻩ...!

ﺟﺎﻟﺐ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻻﺷﻪ ﺭﻭﺑﺎﻩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﺮﮐﺰ ﺩﺍﻣﭙﺰﺷﮑﯽ ﺑﺮﺩند ﻭ ﮐﻠﯽ آﺯﻣﺎﯾﺶ ﮐﺮﺩﻥ ﺩﯾﺪﻥ ﺩﻗﯿﻘﺎً ﻋﮑﺴﻬﺎ ﻭ آﺯﻣﺎﯾﺸﺎﺕ نشاﻥ می دهد ﺍﯾﻦ ﺣﯿﻮاﻥ ﺑﺮﺍﺛﺮ ﯾﮏ ﺷﻮﮎ ﻋﺼﺒﯽ ﺳﮑﺘﻪ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﻣﺮﺩﻩ...!!!


ﺭﻭﺑﺎﻩ ﮐﻪ ﻧﻤﺎﺩ ﻣﮑﺮ ﻭ ﺣﯿﻠﻪ ﮔﺮﯼ ﺩﺭ ﺣﯿﻮﺍﻧﺎﺕ ﻫﺴﺖ ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺣﺴﺎﺱ می کند ﺻﺪﺍﻗﺘﺶ ﺑﯿﻦ ﺩﻭﺳﺘﺎﺵ ﺍﺯ ﺑﯿﻦ ﺭﻓﺘﻪ ﺳﮑﺘﻪ ﻣﯿﺰند ﻭ ﻣﯿﻤﯿﺮﻩ....!!!

ﺍﺯ ﺧﺠﺎﻟﺖ ﻣﯿﻤﯿﺮﻩ....!!!

ﻭ ﭼﻘﺪﺭ ﺑﻌﻀﯽ ها ﻫﺴﺘﻨﺪ که  ﺭﻭﺯﯼ ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﺩﺭﻭﻍ ﺑﻪ ﺯباﻥ می آورند ﺑﻌﺪ ﺟﺎلب اینکه ﺣﺘﯽ ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺭﻭغ هاﺷﻮﻥ آﺷﮑﺎﺭ می شود ﺍﺻﻼً ﻭ ﺍﺑﺪﺍً ﻫﻢ ﺧﻢ ﺑﻪ آﺑﺮﻭ نمی آورند ﻭ ﺍﺳﻔﻨﺎﮐﺘﺮ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﻭ ﺗﮑﺮﺍﺭ...

ﭼﻘﺪﺭ زشت است ﮐﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﻪ ﺟﺎﯾﯽ ﺑﺮﺳﻪ ﮐﻪ ﺣﯿﻮﺍﻧﺎﺕ ﺍﺯﺵ ﺩﺭ ﮐﺮﺍﻣﺖ ﺍﺧﻼﻗﯽ ﭘﯿﺸﯽ ﺑﮕﯿﺮند!

ﺍﯾﻦ ﺁﺯﻣﺎﯾﺶ گرچه ﺑﯿﺮﺣﻤﺎﻧﻪ ﺑﻮﺩ ﻭﻟﯽ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺟﺎلبی ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻫﺎ ﺩﺍﺷﺖ.!!

ساقی
۲۷ آذر ۹۴ ، ۱۸:۱۱ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۶ نظر

همیشه فکر می کردم قبل از سفر کربلا باید لیاقت پیدا کنم. چله ای بگیرم یا اعمال عبادی ویژه ای

را انجام دهم. برنامه محرم هر ساله هم همین بود. چله ی عاشورای وارده و...

وهمه اینها برای این بود که لایق شوم برای زیارت حضرت ارباب.

اما حساب امسال با سالهای قبل متفاوت بود، نه حال روحی سنوات گذشته را داشتم نه از آن چله ها

خبری بود. به قول خودم در اوج بی لیاقتی. ومگر می شود با این حال روحی خراب وقلبی که مشغول

شده به گناهان لایق زیارت شد!؟

سالهای قبل به پشتوانه عبادات شوق زیارت بود و امسال با این کسالت شرم حضور.

واما فوقع ما وقع  که خودش کلی حکایت دارد وبعد از عمری برای اولین بار عازم زیارت عتبات شدم.

و چه اتفاقاتی در سفر افتاد که همه اش لطف حضرت ارباب بود.

وچه آشکارا در این سفر دست حضرتش را دیدم و... بماند.

تازه فهمیدم این سفر را به عنایت دهند نه لیاقت. وچه لطفی بود که با پشتوانه آن ریاضات و چله ها

مشرف نشدم که اگر اینگونه می شد در خیال خودم می پنداشتم که عباداتم مرا لایق زیارت کرده

وحال اینکه کدام عبادت است که بتواند این عبد بی چیز رالایق کند برای زیارت آن مولایی که همه چیز است.

وقتی اولین بار بعد از عمری در مقابل ضریح ایستادم و بغض سی ساله ام نه فضای شکفتن داشت

در آن انبوه جمعیت ونه راهی برای بازگشت به سینه. در گلو مانده بود و راه نفس را بند آورده بود.

ومن در نفس نفس های زائرانت محروم مانده بودم از دم وبازدم. ونفسم بند آمده بود ،چشمهایم

خیره به ضریح، توان پلک زدن را هم نداشت.شاید نمی خواست در این دم آخری لحظه ای حتی

به قاعده یک پلک برهم زدن از تو غافل شود.

من بودم و نفس بند آمده در هوای تو که ناگهان ابو مخنف نوشت

وحسین چون باز شکاری سر رسید و زائرش را از انبوه زائران جدا کرد و...

بغضم شکفت،نفس بند آمده باز آمد ومن بودم تو...

این سفر به عنایت تو بود نه لیاقت من که همه زندگی ام به عنایت تو است نه لیاقت...

ساقی
۲۰ آذر ۹۴ ، ۱۵:۱۶ موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۸ نظر

وَأَنفِقُواْ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَلاَ تُلْقُواْ بِأَیْدِیکُمْ إِلَى التَّهْلُکَةِ

 وَأَحْسِنُوَاْ إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ*وَأَتِمُّواْ الْحَجَّ(بقره6-195)

شب نهم بود که یک روز دیگر مهلت گرفت. حسین می خواهد قرآن بخواند.

چه کسی قرآن حسین را تفسیر کند؟ 

همه اهل قرآن ، همه حافظان و حاملان قرآن. چه صوت حزینی بلند است.

نغمه هایشان کندوی زنبورها را ماند که انبوه خرسان به طمعش آمده اند.

آفتاب روزنهم با همه ی شوقی که برای دیدن حسین و اصحابش دارد باید غروب کند.

این آخرین غروب است که او حسین را می بیند. لحظات آخر نگاه افتاب را ابرهای سیاه می دزدند.

خورشید غروب می کند....

شب دهم فرا رسیده این آخرین فرصت است . باید تفسیر این آیه را از ابا عبدالله بپرسم. 

بلند می شوم. بابی انت و امی یا ابا عبدالله . از خجالت سرم را بالا نمی آورم .

آیه قبل صحبت از جبران تعدی(جنگ)است با تعدی(جنگ) بعد اینجا سخن از انفاق می شود

 و احسان و در میانه انفاق و احسان چه معنی دارد سخن گفتن از به هلاکت نینداختن خود

با دستان خود!!! و بعد از اتمام حج سخن می گوید.

مولای من این آیات چه تفسیری دارد؟

تا سوالم پایان بپذیرد صدبار میمرم مگر می شود مقابل قرآن ، قرآن خواند؟

سرم را که بالا می آورم نگاه پر مهرش هزار جان دوباره می دهد مرا...

*

*

*

عباس از میانه جمع بلند می شود. اجازه می گیرد می خواهد مفسر قرآن حسین شود.

یک روز مهلت می خواهد.

عصر عاشورا کنار علقمه.

انفاق می کند. احسان می کند. و...قسمت دشوار آیه را تفسیر می کند.

وَلاَ تُلْقُواْ بِأَیْدِیکُمْ إِلَى التَّهْلُکَةِ   * بی دست زمین می افتد. حجش تمام می شود.


شاید دو هفته ای در خدمتتان نباشم .

اگر نبودم. نایب الزیاره خواهم بود.

ساقی
۰۳ آذر ۹۴ ، ۲۲:۴۳ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۹ نظر