سلسبیل

عَیْنًا فِیهَا تُسَمَّى سَلْسَبِیلا

سلسبیل

عَیْنًا فِیهَا تُسَمَّى سَلْسَبِیلا

سلسبیل

سلسبیل در اصل چشمه ایست در بهشت که ان شاالله همه از آن خواهیم نوشید.اما اینجا مکانی است برای مرور یک آیه از قرآن با هم. هدف این است که باور کنیم این کتاب برای ما نازل شده و ما حق داریم در آن تدبر کنیم وآن را بفهمیم. قرآن مهجور است. از قرآن نترسیم وبا آن مانوس شویم.

ای رُخت چون خلد و لعلت سلسبیل
سلسبیلت کرده جان و دل سبیل
سبز پوشان خطت بر گرد لب
همچو مورانند گرد سلسبیل

آخرین مطالب

  • ۱۰ آبان ۹۶ ، ۱۹:۲۹ 72ملت

فَٱلَّذِینَ ءَامَنُوا۟ بِهِۦ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَٱتَّبَعُوا۟ ٱلنُّورَ 
ٱلَّذِىٓ أُنزِلَ مَعَهُۥٓ ۙ أُو۟لَٰٓئِکَ هُمُ ٱلْمُفْلِحُونَ(157اعراف)


از وقتی او را می شناختم در حسرت این بود که چرا نتوانسته است در رکاب رسول الله شمشیر بزند.

هر دو پسر عمو بودیم و من مشق شمشیر را از او آموختم . عشق به نبرد از او شیری ساخته بود که

هماوردی در میدان برایش نبود.آن قدر برایم حجت بود که در حوادث بعد از رسول الله به او اقتدا کردیم

تیغ زبانش در میدان سخن از شمشیرش در کارزار برنده تر اگر نبود سست تر نیز نبود.

دیگر از سالهای جوانیمان فاصله گرفته بودیم وحالا او به واسطه رشادتهایش وطبع بلند و کلام آتشینش بزرگ قبیله بجیله گشته بود.

در سال 60 وقتی عزم سفر حج نمود ملازمتش را بر خود واجب دانستم و راهی سفر حجاز شدم.

خبر اینکه حسین حج را نیمه تمام رها کرده او را از حسن گریزان کرده بود مثل آن روزها که خبر قتل عثمان او را از امیرالمومنین علیه السلام جدا ساخت. و زهیر بجلی شد زهیر عثمانی.

زهیر از حسین گریزان بود این را همه کاروان می دانستیم. او در ظلمات شب راه می پیمود تا در روشنایی با حسین رو به رو نشود.

اما خیلی زود در منزل زرود پیک حسین به سوی زهیر آمد و او را به سوی امام فرا خواند.

زهیر در کارش وا مانده بود که دلهم همسرش او را نهیب زد که چه می کنی زهیر. می خواهی دعوت پسر رسول الله را اجابت نکنی؟ تو که یک عمر بار عشق جدش را به دوش کشیده ای فردای قیامت چه جوابی در پیشگاه پیامبر خواهی داشت...؟

خواستم همراهی اش کنم اما گفت سلمان تو بمان. حسین مرا خوانده است.

دستی که بر شانه ام گذاشت،صدایی که مرا خواند و پایی که در رکاب نهاد همه لرزان بود.

زهیر سوار نامدار کوفه خود را به اسبی سپرد که او را تا خیمه حسین ببرد.

اندکی بعد زهیر بازگشت. با صدایی که چون شیر می غرید ، چهره ای برافروخته ،دستانی که کوه را از جای تکان می داد ،پایی که در رکاب یاری حسین محکم بود و اسبی که زمین زیر سمش می لرزید.

نفهمیدیم در این ملاقات کوتاه چه گذشت که زهیر به یاد جنگ بلنجر افتاد . آنگاه که از انبوه غناِِئم شادمان گشته بودند و جناب سلمان فارسی چنین خطابشان می کند: آنگاه که سید جوانان آل محمد را درک کردید از پیکار و کشته شدن در کنار او بیش از دستیابی به این غنائم شادمان باشید.

و حالا زهیر شادمان بود بیش از هر روز دیگری.

ومن سلمان بن مضارب همپای زهیر سوی حسین رهسپار شدیم.


طاووس یمانی نقل می کند:

وقتی امام حسین علیه السلام در مکانی تاریک می نشست مردم از شعاع نور پیشانی وگلویش راه را می دیدند چرا که رسول خدا صلی الله علیه و آله بسیاری از اوقات پیشانی وگلوی او را می بوسید. (مناقب ابن شهر آشوب ج4ص73)


و این است نور حسین در تاریکی ها وظلمات


حسین قاصدش را فرستاده اجابتش می کنیم یا نه؟

ساقی
۱۶ شهریور ۹۵ ، ۰۰:۳۶ موافقین ۱۱ مخالفین ۰ ۲۷ نظر

ٱقْرَأْ کِتَٰبَکَ کَفَىٰ بِنَفْسِکَ ٱلْیَوْمَ عَلَیْکَ حَسِیبًا(14اسراء)


از پای منبر که بلند شدهنوز این روایت درگوشش زمزمه می شد لَیسَ مِنّا مَن لَم یُحاسِب نَفسَهُ فی کُلِّ یَومٍ . خودش هم نفهمید مسیر مسجد تا خانه را چطور آمده . یعنی تا به حال در زمره ی شیعیان نبوده است!؟

اهل مسجد بود و نماز اول وقت . پسر خوبی بود هیاتی و مذهبی مانند اکثر رفقایش . سرش به کار خودش گرم بود و اهل دود  و دم نبود. در کل از آن جوانهایی بود که در محل روی اسمش قسم می خوردند.

سر رسیدش را از میان کتابها جدا کرد و تاریخ آن روز را آورد .شروع کرد به حساب کردن در نگاه اول همه چیز خیلی خوب بود. نماز هایش اول وقت بود و در مسجد . اهل ارتباط با نا محرم نبود چه رسد به معاصی کبیره ای چون ...

غیبت و دروغی هم به یادش نیامد. عجب روز خوبی بود. یکی دو روز آتی هم به همین منوال گذشت . نه صغیره ای نه کبیره ای . سررسید پر می شد از اعمال واجب و مستحبی که به بهترین نحو انجام شده بود. در خودش لیاقتی را می دید که در پسر پیغمبرانی چون آدم و نوح هم نبود . 

همین طور که به پشتی های انتهای مسجد تکیه داده بود و کم وبیش به سخنرانی گوش می داد یادنامه شهدا نظرش را جلب کرد. آرام از قفسه برداشت . آهی کشید که اگر من هم زودتر به دنیا آمده بودم حتما در زمره این شهدا بودم . عکسها را که نگاه می کرد چیزی از آنها کم نداشت و شاید هم کمی برتر می نمود.

همین طور که پشت خاکریز های خیالی ذهنش جست وخیز می کرد پایش روی مین صفحه ای رفت و باز ایستاد. مین ضد غروری که علی بلورچی شهید 21 ساله رتبه 5 کنکور دانشگاه شریف کار گذاشته بود.

بخشی از دفترچه مراقبه و محاسبه شهید هم سن و سال او تمام ساخته های ذهنی اش را فرو ریخت.

۱. نماز صبح را بی حال خواندم و اصولاً حال نداشتم و خیلی بی حال زیارت عاشورا خواندم.

۲. خواب بر من غلبه کرد.
۳. یاد امام زمان علیه السلام کم بودم و هستم.
۴. الفاظ زائد زیاد به کار بردم.
۵. مشارطه نکردم.
۶. زود عصبانی می شوم.
۷. شهوت شکم داشتم.
۸. ریا کردم.
۹. حب دنیا داشتم.
۱۰. حضور قلب در سر نماز خیلی کم بود.
۱۱. خود را بهتر از آنچه هستم به دیگران نمایاندم.
۱۲. نفس را در رفاه قرار دادم و در مضیقه نبود.
۱۳. دروغ گفتم.
۱۴. برای غیر خدا کار کردم.
۱۵. یاد دنیا بودم.
۱۶. تقوا نداشتم.
۱۷. وقت را زیاد تلف کردم.
۱۸. امروز تماماً معصیت و غفلت بود.
۱۹. نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا را با حال نخواندم.
۲۰. ذکر را با توجه زیاد نمی گفتم
۲۱. شاید غیبت کردم...

اگر او می خواست اینگونه حساب کند آمار گناهانش شاید به بیش از سی ، چهل گناه مسلم می رسید . به غیر از مکروهات و...

حال طوفان نوح داشت این پسر پیغمبر را نیز می برد. 

پ ن: با خودم حساب کردم اگر روزی 25 تا 30 گناه از من ثبت شود(در خوش بینانه ترین حالت. چون چه بسیارند غیبتها و تهمتها و نگاه های حرام و سخن چینی ها و بی احترامی به والدین و غضب و... که از آن غافلیم) وبرای هر گناه فقط یک خط توضیح بنویسند هر سالش می شود یک کتاب قطور 365 صفحه ای (حداقل) وپنجاه سالش می شود پنجاه جلد کتاب. شرمنده شدم گفتم آن روز که می گویند خودت کتابت را بخوان من چه بگویم . کدام جلد کدام فصل کدام صفحه... 

پ ن2:آیت الله حق شناس علیه الرحمه می فرمودند: یکی از بندگان خوب خدا با خودش حساب کرد اگر روزی یک گناه کرده باشد.در 60 سال عمرش می شود بیست و دو هزار گناه. با خودش گفت چگونه خدا را ملاقات کنم با این همه گناه .از غصه دق کرد و مرد...

پ ن3: از شب اول ذی القعده(میلاد حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها) تا عید قربان این چهل روزی را که حضرت موسی به کوه طور رفت چله کلیمیه گویند .از این چهل روز غافل نشوید.

ساقی
۱۱ مرداد ۹۵ ، ۱۶:۲۰ موافقین ۱۱ مخالفین ۰ ۲۸ نظر

ٱلَّذِینَ إِذَا ذُکِرَ ٱللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَٱلصَّٰبِرِینَ عَلَىٰ مَآ أَصَابَهُمْ وَٱلْمُقِیمِى ٱلصَّلَوٰةِ وَمِمَّا رَزَقْنَٰهُمْ یُنفِقُونَ(35حج)


نمی دانم علاقه به آهنی جات از خود آهن شروع شد یا آدم آهنی های خیالی. یعنی نمی دانم به خاطر آهن علاقه مند به غول های آهنی ساخته ذهنم شدم یا به خاطر اینها خاطر خواه آهن شدم.

مهم این است که در قلبم آهن ربایی بود که هر جا آهنی می دید جذب می شد.

آهن اسطوره ای بود برایم که مستحکم ترین اشیا را از آن می ساختند از سفینه های فضایی تا ماشین های زمینی از شمشیر های عهد عتیق تا سلاح های دوران جدید. چه صلابت و شکوهی داشت این آهن.

می خواستم سه ماه تابستان را شاگرد آهنگری شوم که پدرم مخالفت کرد،هرچند من شاگر آهنگری نشدم ولی کار هر روزه ام تماشای آهنگری آهنگران بود. که می گداختند و می کوبیدند و می ساختند. همه چیز باشکوه و ستودنی بود. پتک های سنگین، کوره داغ و آهن که همه بر گرد او می گردیدند.

عصر آن روز پنج شنبه را خوب به خاطر دارم که دو لنگه درب آهنی را به مغازه آوردند. اولین باری بود آهن را اینطور می دیدم. پایین درب ها پوسیده بود و آهنش با اشاره دست فرو می ریخت. آهنی که من دیده بودم چگونه پتک در برابرش عاجز و ناتوان است حالا به اشاره انگشتی فرو می ریخت. فرو می ریخت آنچه من در تمام این مدت از آهن برای خودم ساخته بودم.

چشم های از حدقه بیرون زده و چهره هاج و واجم را حاج مرشد از دور دیده بود. این را از گرمی دستش که از کنار شانه هایم را لمس کرد فهمیدم.

حاج مرشد گفت: آهن پوسیده و زنگ زده ندیده ای؟ حتما دیده ای ولی نخواسته ای که ببینی این خاصیت عاشقی است . عیب را عیب نمی بیند گاهی آن قدر نمی بیند که آهن هم که باشی می پوسی.

همیشه جوابت را قبل از سوال می گفت .این اخلاق حاج مرشد بود.

و ادامه داد مگر چیزی محکم تر از آهن هم داریم منتظر پاسخ از پیش دانسته ام نماند و ادامه داد ولطیف تر از آب هم مگر هست؟ اما ببین همین آب با این آهن چه کرده؟

قلب تو هرچه باشد از آهن محکم تر می شود؟ اگر شد حتی آهن هم شد. مواظب باش گناهی به ضعیفی چند قطره آب بکنی دمار از روزگار این آهن در می آورد.

یک چشمم هنوز به مغازه بود که آهنگر داشت سمباده می زد و گوشم به حرفهای مرشد که می گفت:قال رسول الله صلی الله علیه وآله : إنّ هذه القلوب تصدأ کما یصدأ الحدید. قیل: فما جلاءها. قال: ذکر الموت و تلاوة القرآن.

(دلها مانند آهن زنگ می زند. گفتند: صیقل آن چیست؟ فرمود: یاد مرگ و خواندن قرآن.)


پ ن: به پایان آمد این ماه و عبادت همچنان باقیست

         برای ماحرم بنویس ، نجف تا کربلا کافیست

پ ن2: خدا کند این انس با قرآن برای تمام سال باقی بماند همرا با تفکر بیشتر. 

در آخرین روز این ماه مبارک خیلی میشه حرف زد ولی حیف که بازهم به حسرت گذشت...

عیدتون مبارک

ساقی
۱۵ تیر ۹۵ ، ۱۵:۱۴ موافقین ۱۱ مخالفین ۰ ۳۴ نظر

ٱلَّذِینَ یُقِیمُونَ ٱلصَّلَوٰةَ وَمِمَّا رَزَقْنَٰهُمْ یُنفِقُونَ ﴿٣﴾ أُو۟لَٰٓئِکَ هُمُ ٱلْمُؤْمِنُونَ حَقًّۭا ۚ لَّهُمْ دَرَجَٰتٌ عِندَ رَبِّهِمْ وَمَغْفِرَةٌۭ وَرِزْقٌۭ کَرِیمٌۭ ﴿٤﴾

سوره مبارکه انفال


ماه ماه میهمانی خالق و خلق میهمان خوان پر کرامتش بودند.

عده ای مانده بودند کریم چگونه کریمی است با میهمانی جوع و عطش. که حضرتش نظر افکند 

به مَرَجَ الْبَحْرَیْنِ یَلْتَقِیانِ، به دو بحر هستی به دو بحر وجود به دو بحر رحمت و... همان دو بحری که  یَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجانُ بود. و برگزید لُّؤْلُؤُ کرامتش را تا در میانه ماه عرضه کند بر بندگانش این تجلی صفت کریمیتش را.


چون پا به عرصه گیتی نهاد از حیث نسب اشرف خلق گشت . جدش اشرف الانبیا، أبش اشرف 

الوصیاء،أمش اشرف النساء و خودش زاده ی اشرف الشهور سید الشباب اهل الجنة.


و این سیادت نه تنها به این نسب که ملازمش این سبب است که دست رد به سینه هیچ 

مخلوقی نزد از شرم آنکه خودش مخلوق خالقی است که جمیع خلق روزی خوره سفره پر روزی اویند.

و تو چه کریم را حی وظاهر ببینی و چه نبینی کریم، کریم است. واین را می شود از گنبد و 

ضریح نداشته بقیع فهمید. وتو نیندیش که این بخل و کینه معاند بود که گنبد و بار گاه بقیع 

ستاند. نه! این جود و سخاوت حسنی است که همه را می بخشد تا خاک نشین باشد.

وچه خاطره ها که او دارد از خاک نشینی...



پ ن1: این قلیل بضاعتی بود از این بنده تقدیم به ساحت مقدس اولین گل خانه امیرالمومنین

و فاطمه زهرا ، امام حسن مجتبی علیهم السلام.


پ ن2: از بر گزار کنندگان مسابقه کریمانه کمال تشکر را دارم بپاس جنبشی که به راه انداختند در نوشتن برای کریم زاده ماه کریم و هم چنین لطفی که در حق این بنده نمودند. 

ساقی
۰۱ تیر ۹۵ ، ۰۳:۰۱ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۷ نظر

لَّیْسَ الْبِرَّ أَن تُوَلُّواْ وُجُوهَکُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ وَلَـکِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ وَالْمَلآئِکَةِ وَالْکِتَابِ وَالنَّبِیِّینَ وَآتَى الْمَالَ عَلَى حُبِّهِ ذَوِی الْقُرْبَى وَالْیَتَامَى وَالْمَسَاکِینَ وَابْنَ السَّبِیلِ وَالسَّآئِلِینَ وَفِی الرِّقَابِ وَأَقَامَ الصَّلاةَ وَآتَى الزَّکَاةَ وَالْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذَا عَاهَدُواْ وَالصَّابِرِینَ فِی الْبَأْسَاء والضَّرَّاء وَحِینَ الْبَأْسِ أُولَـئِکَ الَّذِینَ صَدَقُوا وَأُولَـئِکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ  (بقره177)


حاج صالح رفیق قدیمی پدرم بود. از آن پیر مرد های مسجدی که نمی دانم تا به حال چند بار مفاتیح را دوره کرده بود.فقط اینقدری به یاد دارم که خودم دوبار برایش مفاتیح نو خریده بودم و مفاتیح کهنه اش را که وقف کرده بود به مسجد محل آورده بوودم.

حاج صالح مصداق تَرَاهُمْ رُکَّعًا سُجَّدًا بود و سِیمَاهُمْ فِی وُجُوهِهِم مِّنْ أَثَرِ السُّجُودِ .

سالی چند بار عازم سفره عمره و عتبات می شد و هر بار آمدنش را از روی بنر های خیر مقدم پرشماری که بر روی در و دیوار همسایه ها می خورد می شد فهمید.یکبارش را که شمردم بالغ بر صد بنر به دیوار ها خورده بود.

دیشب که با حاجی و پدرم برای نماز به مسجد رفته بودیم. بین نماز مغرب وعشا زنی از آن سوی پرده رد شد و خود را به امام جماعت که برای سخنرانی بین دو نماز بلند شده بود رساند.

منظره عجیبی بود! جوان تر ها با کنجکاوی بیشتری حرکات زن را دنبال می کردند و مسن تر ها نگاهشان به واکنش روحانی محل بود. اما در این بین رخساره سرخ شده وچشمان از حدقه بیرون زده حاج صالح از همه تماشایی تر بود. زن گفت حرف دارم ،گله دارم ، درد دارم و...هرچه صدای زن بالا تر می رفت سر حاج صالح پایین تر می آمد. رنگ چهره زن پریده بود و و بر چهره حاجی نشسته بود.

حاج صالح چون آهن گداخته سرخ سرخ بود.

زن از شوهرش گفت که در تصادف کشته شده و از دو بچه یتیمی که برایش مانده و از کرایه عقب افتاده منزلش، از دین داری ، از ادعای مسلمانی و...

تا اینکه تیر آخرش را زد، تیری که قلب حاج صالح را نشانه رفته بود.

زن مستقیم به حاج صالح اشاره کرد و گفت این حاجی که کلی جلویش خم و راست می شوید برای چند ماه کرایه خانه حکم تخلیه منزل را گرفته و ما را آواره کرده که دیگر اشک امانش نداد.

آن شب گذشت و اهل محل خانه ای برای آن زن فراهم کردند و...

دیروز پسر خواهر حاجی برای کرایه منزل پدریمان آمده بود. می گفت چون ما سه فرزند داریم دایی جان خانه را کرایه نمی دهد.

حاج صالح هنوز صف اول جماعت می ایستد و هنوز هم مفاتیح را دوره می کند و هنوز هم ...


پ ن: گاهی برای خوب بودن تلاش زیادی لازم نیست.فقط کافیست بد نباشیم.

ساقی
۲۱ خرداد ۹۵ ، ۱۵:۵۵ موافقین ۸ مخالفین ۲ ۲۷ نظر
 
قُلْ إِن کَانَتْ لَکُمُ ٱلدَّارُ ٱلْءَاخِرَةُ عِندَ ٱللَّهِ خَالِصَةً مِّن دُونِ ٱلنَّاسِ فَتَمَنَّوُاْ ٱلْمَوْتَ إِن کُنتُمْ صَٰدِقِینَ(94بقره)


هوا که گرگ و میش می شود خانه جای ماندن نیست . دل گیر می شود. فقط من اینطور 
نیستم، علی هم همینطور است. راستش را بخواهید تازه گیها دل گیر شده. از وقتی از گرگ و
میش هوا فقط زوزه ی گرگش به گوش ما می رسد. والا پیش تر ها خیلی هم خوب بود، همان 
وقتی که بابا از سر کار می آمد و با همان لباس های گرد وخاکی اش ما را بغل می کرد.
هرچه مامان داد می زد حسین لباسهایت را عوض کن ! بچه ها را خاکی کردی.
می گفت شیعه ابوتراب بایدم خاکی باشد بایدم بوی خاک بدهد و بعد می خواند 

وَیَقُولُٱلْکَافِرُ یَٰلَیْتَنِى کُنتُ تُرَٰبًۢا (کافران مى گویند اى کاش خاک بودیم !)


چادر کش دارم را سر کردم و از خانه بیرون زدم علی مشغول بازی بود.تکیه به تیر کنار خانه زدم ومشغول تماشای بازی علی بودم که دیدم علی گل خورد. اولش خنده ام گرفت که یک دفعه
پسر عصمت خانم هلش داد و گفت مفت خور وشروع کرد به فحش دادن. دست به یقه شدن 
و دعوا داشت بالا می گرفت که مادرم رسید و علی را جدا کرد.
من مات ومبهوت مانده بودم. بعد از پدرم بارها این زمزمه را از لب زنهای محل شنیده بودم
ولی به این وضوح کسی ما را مفت خور خطاب نکرده بود. انگار حرف های اهالی داشت برایم 
رمز گشایی می شد آن واژه های نا مفهومی که درک نمی کردم  حالا مفهوم شده بود.
حالا کنایه هایشان را می فهمیدم. یکی آدرس بنیاد شهید ازم می پرسید و یکی...
درب خانه را که بستم اشک های مادرم و علی که بهم آمیخته بود بغضم را ترکاند.
دویدم سوی اتاقی که قرآن بابا آنجا بود. هنوز صوت قرآنش را می شد شنید. هنوز حرفهایش
را یادم هست، وقتی مادرم از حرفهای زنانه یا تنگی معیشت یا...به تنگ می آمد می گفت بیا
بنشین ببین خدا چه می گوید. بعد چیزی می خواند و روبه قبله قرآن را باز می کرد، آیه بالا 
سمت راست را برایش می خواند. می گفت بیا این هم حرف خدا. مادرم آرام می شد.
بعد دوتایی می خندیدند. آن موقع ها خیلی متوجه نمی شدم ولی از خنده شان من هم
می خندیدم.
نمی دانستم پدرم چه دعایی می خواند فقط می دانستم می خواهم خدا با من صحبت کند
رو به قبله چند صلوات فرستادم و قرآن را گشودم .آیه اول سمت راستقُلْ إِن کَانَتْ لَکُمُ ٱلدَّارُ 
ٱلْءَاخِرَةُ عِندَ ٱللَّهِ ...(بگو: «اگر آن (چنان که مدعی هستید) سرای دیگر در نزد خدا، مخصوص شماست نه سایر مردم، پس آرزوی مرگ کنید اگر راست می‌گویید!»)
قبل از اینکه بخوانم صدای پدرم در فضا پیچید. رقیه! خواستم اشکهایم را پاک کنم تا واضح تر ببینم ،اما نه این تصویر در قاب اشکهایم وضوح بیشتری داشت.
خدای من! این ملکی بود که در لباس پدرم به زمین آمده بود یا پدرم بود که بسان ملائک از 
آسمان نزول یافته بود!
یک به یک آیات را خواندوبرایم تفسیر کرد.
(ولی آنها، به خاطر اعمال بدی که پیش از خود فرستاده‌اند، هرگز آرزوی مرگ نخواهند کرد؛ و خداوند از ستمگران آگاه است95) (و آنها را حریص‌ترین مردم -حتی حریصتر از مشرکان- بر زندگی (این دنیا، و اندوختن ثروت) خواهی یافت؛ (تا آنجا) که هر یک از آنها آرزو دارد هزار سال عمر به او داده شود!و...96)

آن شب آن قدر برایم خواند وگفت که آرام شدم. آرام آرام. مگر می شود دختر بابا باشی و
بابا به دیدنت بیاید و تو درد فراق در دامانش بگویی و آرام نشویی...



پ ن:این اندک بضاعتی بود از این بنده تقدیم به پیشگاه رفیع همه ی شهدای والا مقام مدافع
حرم و خانواده های صبورشان.

پ ن2: با اندکی تاخیر سالروز وفات معمار کبیر انقلاب و پیر و ورشد شهیدان را خدمت سروان 
تسلیت عرض میکنم وسالروز قیام خونین 15 خرداد را نیز گرامی میدارم.
ساقی
۱۵ خرداد ۹۵ ، ۱۶:۳۰ موافقین ۷ مخالفین ۰ ۲۵ نظر

قَدْ نَرَى تَقَلُّبَ وَجْهِکَ فِی السَّمَاء فَلَنُوَلِّیَنَّکَ قِبْلَةً تَرْضَاهَا(144بقره)


ریشه دشمنی یهود با اسلام قدیمی است. ان قدر قدیمی که حتی قبل از میلاد پیامبر نقشه 

قتل مادرش را کشیدند.

این همیشه نیرنگ بازان تاریخ این بار دستمایه جدیدی برای آزار پیامبر رحمت یافتند تا قبله مشترک

ادیان را که مایه وحدت بود چونان گرزی بر سر اسلام نو پا بکوبند.

و خداوند چهره اندوهگین پیامبرش را می دید که هر شب منتظر است تا از آسمان خبری تازه برسد

و او را از شر این یهود بهانه جو رها سازد.

و خداوند قلوب مومنین را متوجه مسجد الحرام نمود تا قلب رسول الله خشنود گردد.

ریشه دشمنی یهود با شیعه علی قدیمی است . آن قدر قدیمی که حتی قبل از رحلت پیامبر 

با شیعه علی مخالف بودند، آن قدر مخالف که سقیفه را بنا کردند و...

و این همیشه نیرنگ بازان تاریخ این بار دستمایه ای جدید یافته اند برای آزار امام رحمت، با 

گرز غیبت . وجودش وظهورش را که موجب وحدت ادیان می شود نشانه رفته اند.

و خداوند هرشب چهره اندوهگین آخرین حجتش را می بیند که رو به آسمان دارد و منتظر 

است تا از آسمان اذنی برسد و او بیاید و بشریت را از شر این شیاطین رهایی بخشد 

و انسان را به کمال انسانیت رهنمون گردد.

ولی اینبار خبر از زمین به آسمان خواهد رفت!!!

اینبار قبله را ما باید تغییر بدهیم!!!

قبله قلوبمان را باید از  زر و  زور  و  تزویر  برگردانیم و به عبودیت الله در آییم.

وَحَیْثُ مَا کُنتُمْ فَوَلُّواْ وُجُوِهَکُمْ شَطْرَهُ


پ ن: این عید با سعادت بر همه شما مبارک. ان شا الله که از زمینه سازان ظهور حضرتش باشیم.

ساقی
۰۱ خرداد ۹۵ ، ۱۷:۲۲ موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۱ نظر

إِنِ الْحُکْمُ إِلاَّ لِلّهِ یَقُصُّ الْحَقَّ وَهُوَ خَیْرُ الْفَاصِلِینَ(57 انعام)


دور خیمه علی را گرفته اند فریاد سر می دهند لا حکم الا لله . علی چه باید بکند با این جماعت.

جماعتی که نه حکم را می شناسند نه الله را نه علی را و نه معاویه را.

کار جنگ بالا گرفته است. عمار به زمین افتاده وفریاد این عمار علی بی جواب مانده است.

مالک در چند قدمی خیمه کفر است وشمشیر کفر روی گردن علی.

علی در خواستشان را پرسید. جوابشان برای هیچ عقل سلیمی باور کردنی نبود. آنانکه تا لحظاتی پیش

معاویه را کافر می خواندند وقتال با او را واجب اکنون او را مسلمان می دانند وجنگ با او را حرام.

علی دست از برادر کشی بردار!!! بگو مالک برگردد.

مالک را چیزی نمی تواند از مقاتله با کفر باز دارد. می خروشد وپیش می رود. پیک علی شانه های مالک

را لمس می کند، مالک باز گرد. جان مولا در خطر است.

شمشیری که تا لحظاتی پیش مستانه در کف مالکش می رقصید و ستونهای کفر را می لرزاند ستونی

می شود که مالکش زمین نخورد.


لشگر جهل کوفیان پای استقامت سپاه عقل یاراوران علی را شکست تا در دومة الجندل 

زانوی حکمیت زنند در مقابل تزویر کفر.

علی هشدارشان می دهد از نیرنگ کاری حریف . سفارششان می کند که به او اعتماد نکنندو...

هر چه می گوید مالک را ببرید نمی پذیرند. ابن عباس را هم رد می کنند تا قرعه جهل سپاه کوفه

به نام ابو موسی در می آید. و  وقع ما وقع...



وحالا سخت است برای علی که بگوییم چون حکمیت را پذیرفت پس به نتیجه اش راضی بوده.

(این کلام آشنایی است . عده ای که علی را وادار به حکمیت کردند و بعد از نیرنگ معاویه آگاه شدند

گفتند علی نیز مثل ما خطا کرد چون او نیز حکمیت را پذیرفت .اینان همان خوارج گشتند)

وسخت است برای ما که به ما بگویند که مولایتان حکمیت را پذیرفته شما چرا معاویه را نمی پذیریدو...



دیروز کلمه حقی گفتند و اراده باطلی از آن کردند و امروز کلامشان باطل است و اراده 

حق از آنمی کنند و این است تفاوت بی بصیرتان دیروز با امروز.


پ ن:قبل تر ها که پست این عمار را نوشتم فکر نمی کردم رهبری در بین بعضی اعاظم علما هم اینقدر غریب 

باشد. واقعا بی بصیرتی تا چه حد که آقایان بیایند و بگویند :عده ای در مورد برجام بی انصافی می کنند، با وجودی که رهبر معظم انقلاب با برجام موافقت کردند، برخی که ادعای پیروی از ایشان را دارند باز در مساله برجام تعبیر به خیانت می کنند.

ساقی
۰۶ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۱:۵۳ موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۵ نظر

قُلْنَا اهْبِطُواْ مِنْهَا جَمِیعاً فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُم مِّنِّی هُدًى فَمَن تَبِعَ 

هُدَایَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ(38بقره)


 دوان دوان سوی شوی خود دوید تا خبر به دنیا آمدن نوزادی را بدهد که هنوز پا به عرصه وجود ننهاده

 

مهرش به دلش نشسته بود نوزادی که با آمدنش همه خبر دار شدن از شرق تا غرب عالم. از ایوان مدائن


تا آتشکده فارس از آب رودخانه سماوه تا بتهای بت خانه ها از انسانهای زمین تا شیاطین آسمان ۱.


دهانش را که باز می کند به مژده این میلاد تو گویی صحرای سوزان مکه بردا وسلاما می شود برای اهل آن.


ابوطالب مژده باد تو را که خداوند برادرت عبدالله را پسری داده است ...


هنوز فاطمه بنت اسد در شور هیجان است که آرامش همسرش او را آرام می کند.


سکوت که حکم فرما می شود اینگونه می فرماید: وَ تَتَعَجَّبِینَ مِنْ هَذَا إِنَّکِ تَحْبَلِینَ وَ تَلِدِینَ بِوَصِیِّهِ وَ وَزِیرِه ۲

آیا تعجب می کنی از این ماجرا؟ قطعا تو وصی و وزیر او را باردار شده و به دنیا خواهی آورد.

شاید وقتی خطاب اهبطوا رسید بر پدر و مادر مان و جمیع ذریه ایشان که ما هم من جمله ایشان باشیم 

و جناب آدم را که مسجود ملاک بود از بهشت راندند. هیچ کس نمی دانست که باز گشت مجددمان به بهشت 

در گرو فرزند همین آدم است. دیروز پدری گندم خورد و قومی را به تبع خود به زمین کشاند و  فردایش پسری گندم نخورده خلقی را به بهشت رهنمون شد. 

نمی دانم فاطمه بنت اسد این روایت را شنید که بیشتر تعجب کند یانه آنجا که فرشته ای در معراج به رسول الله 

صلی الله علیه وآله وسلم  عرضه داشت : سل من أرسلنا من قبلک من رسلنا على ما بعثوا

از پیامبران پیشین بپرس که بر چه اساسی و بر چه چیزی مبعوث شدند.

آنان در جواب عرضه می دارند:  على ولایتک یا محمد و ولایة علی بن أبی طالب ۳

واین اوج زیبایی خلقت است که هیچ کس به بهشت نمی رود مگر از راه ولایت علی علیه السلام. اصلا ولایت مولا عین بهشت است . و چقدر این روزها ممنون این لطف پدر جانمان آدمیم که ما را به زمین آورد تا به دست تو آسمانی شویم. وچه ترسی وچه حزنی است برای کسی که دستش به دامان توست.

به نظرم زیبا ترین تلقین تاریخ را برای تو گفته اند ای فاطمه بنت اسد. آنگاه که رسول الله بر بالای پیکرت آمد و اینگونه خواند: إِنْ‏ أَتَاکِ‏ مُنْکَرٌ وَ نَکِیرٌ فَسَأَلَاکِ مَنْ رَبُّکِ فَقُولِی اللَّهُ‏ رَبِّی وَ مُحَمَّدٌ نَبِیِّی وَ الْإِسْلَامُ دِینِی وَ الْقُرْآنُ کِتَابِی وَ ابْنِی إِمَامِی وَ وَلِیِّی ۴. به نکیر و منکر بگو که امام و ولی من، همان فرزندم‏ حضرت علی است.

کاش همه بفهمند نه رجب تاریخ ولادت توست نه غدیر آغاز ولایت تو. تو از آن زمان که آدم میان روح وجسم بود امیرالمومنین بوده ای.

اینکه تو از کعبه برون آمدی یعنی تو روح کعبه ای . همه باید به سوی تو عبادت کنند یا میزان الاعمال.

پ ن: شیخ عیاشی قدس الله نفسه الزکیه روایتی را نقل می کند که از آقا امام باقر علیه السلام سوال کردم  از تفسیر همین آیه که در باطن این هدایی که این نقش را دارد چیست؟ قال: تفسیر الهدى‌ علی‌ علیه السلام قال الله فیه «فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ‌» . هدایی که در اینجا آمده است علی است و متابعت او این آثار را دارد.

۱:مرحوم صدوق‏«ره‏»در کتاب امالى بسند خود از امام صادق علیه السلام‏روایت کرده .
۲:اصول کافی، ج1،ص 452،ح 1و 3، روضة المتقین، ج12 ص 221 ؛بحارالانوار، ج 35، ص 77، ح 14.
۳:معرفة علوم الحدیث: 96.از حاکم نیشابوری از علمای اهل سنت.
۴:بصائر الدرجات، ط جدید، ص 287 - ج 35، تص 70، و 71
ساقی
۲۶ فروردين ۹۵ ، ۱۸:۰۹ موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۹ نظر

یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ*ارْجِعِی إِلَى رَبِّکِ رَاضِیَةً مَّرْضِیَّةً(27و28فجر)


می بیند که پسر عمویش با هزار شرم از میان انبوه خواستگاران عرب پاپیش می گذارد برای 

خواستگاریش و پدرش چگونه غرق شادی می شود وقتی چهره سرخ شده پسر ابوطالب را می بیند.

اما این لبخند پدر کار را تمام نکرده همه چیز به او واگذار می شود. هر چه او بگوید.

سکوت میکند وسکوتش یعنی راضی است.

شب عروسی سائل پیراهن کهنه از او طلب می کند. او پیراهن عروسیش را می دهد. زیر لب می خواند

لَن تَنَالُواْ الْبِرَّ حَتَّى تُنفِقُواْ مِمَّا تُحِبُّونَ پدرش با خبر می شود.فداها ابوها می گوید. انفاق می کند.راضی است.

پدرش خبر آوردن فرزندی را می دهد که تفسیر کهیعص است.اشک از چشمانش سرازیر می شود.

گریه می کند .راضی است.

پدرش دربستر می افتد،زندگی به کامش تلخ می شود.بشارت وصال را که می شنود لبخند می زند.راضی است.

بعد از پدر در بین یاران او به استنصار برای مولایش بر می خیزد. دعوتش را کسی اجابت نمی کند.

هرچند از خلق ناراضی است ولی از حق راضی است.

شب وروز در فراق پدر اشک می ریزد. اشکهایش وجدانهای به خواب رفته مردم مدینه را بیدار

نمی کند.هرچند از خلق ناراضی است ولی از حق راضی است.

آنانکه دعوت حقش را اجابت نکرده اند به یاری خصم باطلش شتافته اند تا شریک هجوم به خانه اش 

باشند. مضروب ومجروح می شود. نگاهی به قبر پدر دارد زیر لب زمزمه می کندقُل لَّا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَى هرچند از خلق ناراضی است ولی از حق راضی است.

خبر می رسد که مولایت را به مسجد برده اندو به زور شمشیر قصد بیعت ستاندن از او را دارند.

مجروح به مسجد می رود.قصد نفرین می کند.سلمان خبر می آورد که مولا فرموده پدرت پیامبر رحمت بود.

نفرین نمیکند. هرچند از خلق ناراضی است ولی از حق راضی است.

ابوبکر وعمر قصد دیدنش را می کنند.از این خلق ناراضی است. اذن ورود نمی دهد.

می دانند که او مطیع امر مولاست. سراغ مولا می روند. مولا تقاضا می کند. امر ولی را بی هیچ چون 

وچرایی اطاعت می کند.حتی یاد آوری نمی کند که این دو بر او چه ستمها که روا داشته اند.

آرام می گوید: البیت بیتک والحرة امتک. هرچند از خلق ناراضی است ولی از حق راضی است.

پشت به ایشان کرده و جواب سلامشان را نمی دهد. خوب می داند که فقط جواب سلام مسلمان 

واجب است. 

آرام می خواند إِنَّ الَّذِینَ یُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباًمُهِینا(57 احزاب) 

وبعد با صدایی بلند تر روایت پیامبر را می خواند فاطمة بضعة منی من آذاها آذانی و من آذانی فقد آذی الله1

و سر به آسمان بلند می کند انی اشهد الله و ملائکته انکما اسخطتمانی و ما ارضیتمانی و لئن لقیت 

النبی لاشکونکما الیه2(خدا و ملائکه اش را شاهد میگیرم که شما دو نفر مرا به خشم آوردید و رضایت مرا 

جلب نکردید و اگر پیامبر ص را ملاقات نمایم هر اینه شکایت شما دو نفر را به وی خواهم کرد. )

هرچند از خلق ناراضی است ولی از حق راضی است.

هرچه کرد تا خلق را برای یاری مولایش بیدار کند نشد.آخرین تیر ترکشش را به کمان می گذارد.

کودکانش راجمع می کند برای دعا. اللهم عجل وفاتی سریعا...

باید با رفتنش سندی در تاریخ بگذارد که او از خلق زمانش ناراضی بود.وچرا؟حال آنکه راضیه است؟

 







1.صحیح بخاری ح۳۴۲۷و ۳۴۸۳- کنزالعمال ج۶ص۲۲۰- فیض القدیر ج۴ص۴۲۱ - مسند احمدبن حنبل ج۴ص۳۲۸ - حلیة الاولیاء ج۲ص۴۰ - صحیح مسلم ح۴۴۸۳ - سنن ترمذی ج۲ص۳۱۹ - مستدرک حاکم ج۳ص۱۵۹ - اسدالغابة ج۵ص۵۲۲- الاصابة ج۸ص۱۵۹ - مسند ابن یعلی ج۱ص۱۹۰

2.سند سنی: صحیح بخاری ج۵ص۲۶ - صحیح مسلم ج۴ص۱۹۳ - بخاری در صحیح خود مینویسد: پس از آن که دختر پیامبر میراث خود را از خلیفه خواست. و او گفت که از پیغمبر شنیدم که ما میراث نمیگذاریم . زهرا سلام الله علیها دیگر با او سخن نگفت تا مرد ( صحیح بخاری . 5/177) سند شیعه:کتاب سلیم بن قیس حدیث ۴۸


ساقی
۲۳ اسفند ۹۴ ، ۱۸:۴۱ موافقین ۹ مخالفین ۰ ۲۳ نظر