سَأَلَ سَائِلٌ بِعَذَابٍ وَاقِعٍ ﴿۱معارج﴾
غبار سواری از دور نمایان بود وهمه منتظر بودند ببینند این سیاهی کیست که در این روشنای روز نزدیک می شود. هنوز روی خود را باز نکرده بود که سراغ رسول الله را گرفت. قبل از غبار از اسب فرو نشست وچه کسی می دانست غباری که از نعلین او بر می خیزد چگونه فرو خواهد نشست.
به رسول الله که رسید چونان موجی بود که تمام خشمش را به صخره ها می کوبد. فریاد برآورد این امر ، امر کیست؟ تو ما را به وحدانیت خدا خواندی اجابتت کردیم . به رسالت خودت دعوت نمودی پذیرفتیم. فرمان به حج و روزه و نماز دادی قبول کردیم، اما به اینها راضی نشدی و این پسر را بر ما منصوب نموده گفتی : من کنت مولاه فعلی مولاه حالا بگو بدانم این از ناحیه تو بوده یا خدایت!؟
فرمود:سوگند به آن خدایی که جز او معبودی نیست این امر جز از ناحیه ی او نیست.
حالا تمام نفرت بنی نضیر ،بنی قینقاع ،بنی قریظه و خیبر را می شد در چهره نعمان بن حارث دید.
بازهم داستان علی و یهود و این بار این یهودی به ظاهر مسلمان آمده بود تا با پهلوان مرحب کش خیبر شکن اسلام از نای گوساله سامری به ستیزه برخیزد تا شاید هارون این قوم را زمین گیر جهالت مردمان سازد.
همه سر گرم تماشای معرکه اش شده بودند و او دستانش را به دعا بلند کرد. خدایا اگر این سخن حق است و از ناحیه توست سنگی از آسمان بر سر ما ببار.
غباری را که او در شهر به پا کرده بود داشت بر اذهان مردم می نشست. باران رحمتی می بایست تا این غبار را فرونشاند. و این بار بارانی از جنس سجیل .رحمتی شد برای مردم وعذابی شد برای او
سنگی از آسمان فرود آمد و او را به درک واصل کرد.
پ ن:دهه ولایت برهمتون مبارک. ببخشید بابت تاخیر. امشب هم این مطلب کاملا اتفاقی و بدون قصد قبلی نوشته شد.